میخوام از روزی که آقای همسری فهمید اقای پدر شده بنویسمروزی که من و اقای همسری رفتیم پزشک و برام سونو بارداری نوشت اقای همسری خیلی ذوق زده شده بود موقع سونو همراهم بود و نینی کوچولوی فینگیلی که توشکم مامانش بود و میدید اونموقع نینیمون اندازه یدونه کنجد کوچولو بودتو راه برگشت اقای همسری مهربونم از خوشحالیش اشک شوق میریخت ولی بماند که آقای نامردیم برای خانومش هیچی کادو و شیرینی نخرید بخوانید, ...ادامه مطلب