میخوام از روزی که آقای همسری فهمید اقای پدر شده بنویسم
روزی که من و اقای همسری رفتیم پزشک و برام سونو بارداری نوشت اقای همسری خیلی ذوق زده شده بود موقع سونو همراهم بود و نینی کوچولوی فینگیلی که توشکم مامانش بود و میدید اونموقع نینیمون اندازه یدونه کنجد کوچولو بود
تو راه برگشت اقای همسری مهربونم از خوشحالیش اشک شوق میریخت
ولی بماند که آقای نامردیم برای خانومش هیچی کادو و شیرینی نخرید
برچسب : نویسنده : 0hamsali-man4 بازدید : 63